از آخرین باری که اینجا تصمیم به مطلب نوشتن گرفتم حدود یازده ماه میگذرد!
راستش اگر آن موقع به من میگفتید که این خیالات در ذهنت خیالات خامی هستند که قرار نیست به این زودی ها جامهای بر تن کنند حرفتان را باور نمیکردم اما اکنون چرا...
این چند وقت از بس از مطالعه و کتاب خواندن دور افتاده بودم که گاهی از دست خودم عصبانی میشدم و بد و بیراه حوالهی خودم میکردم.
خلاصه این قرنطینه هم محاسنی دارد، یکیش همین وقتهای آزاد که میتوان از آنها برای انجام دادن کارهایی که مدتهاست روی زمین ماندهاند و خاک میخورند استفاده کرد. سر زدن به اینجا و چند خطی حرف زدن هم میتواند در فهرست کارها قرار بگیرد و بالاخره زمانی را برای خودش بردارد. آن هم در صبح جمعهی هشتم سال جدید، امسال را که کلا با جمعه آغاز کردهایم و جمعههای پشت سر هم را در خانه و در قرنطینه میگذرانیم.
این دفعه برای نوشتن داستان یا معرفی شخصیت جدید متولد شده به اینجا نیامدهام. صرفا برای نوشتن چند خط و شاید اعلام حضور و کرونا نگرفتن! آنقدر قلم یا صفحه کلید به دست نشدهام که همین را نوشتن هم سخت شدهاست! درگیریهای جدید فرصتها را برای خودشان میخواهند و گویا اهل هنر در این مواقع مظلومند و گوشهگیر، این دو اتفاق در کنار هم باعث دور شدن از این هنر دوست داشتنی و مشغول شدن با امور حساب و کتابی و زمخت و بعضا شیرین!
دلم رمان خواندن میخواهد!
بد نیست پیگیر پیشنهاد گرفتن از اطرافیان و دوستان باشم تا شاید بتوانیم با داستان و رمان آشتی کنیم و روابط حسنه را از سر بگیریم.
فعلا به همین جملات بسنده میکنم و سعی خواهم کرد در این مدت از کتابهایی که مطالعه میکنم گه گداری قطعههای جالب و جذاب را به اشتراک بگذارم تا با هم لذت ببریم.