سلام

هشدار!!! این متن عایدی خاصی برای شما نخواهد داشت و صرفا یک روزمره است و می توانید آن را نخوانید!

مدت هاست که بخاطر درگیری های روزمره و عمده، فرصت نوشتن را از خود دریغ کرده ام ولی امروز بالاخره با تمام تنبلی ها و ناملایمات روزگار خود را مجبور کردم تا کلماتی را بنویسم و دوباره حس شیرین نوشتن را کمی قلقلک بدهم.

جدیدا در یک دوره ی رمان نویسی ثبت نام کرده بودم تا بلکه به همین بهانه بیشتر به سراغ نوشتم بیایم. خلاصه هر طور بود بهانه ها را جور و خودم را مجبور کردم تا بنویسم. روزمره نویسی و عادت به نوشتن یکی از مسائلی ست که در همه ی این دوره ها گفته می شود. اینکه نویسنده به نوشتن عادت داشته باشد ولو نوشتن اتفاقات روزانه خوبی های خاص خودش را دارد. البته برای شخصی چون من که به این عادت حسنه مزین نشده ام سخن غریبی ست.

چقدر لغات ادبی استفاده می کنم! خب تا اینجا هم فکر کنم نشان دادیم که چندتا لغت غریب و ادبی هم بلدیم، امروز که تصمیم داشتم بنویسم سعی کردم اطرافم را بیشتر و با دقت تر ببینم و نکات جالبش را به خاطر بسپارم. یکی از جالب ترین اتفاقات این است که ساعت پنج و نیم صبح که از در خط بی آر تی تهرانپارس-آزادی داخل اتوبوس نشسته بودم متوجه شدم چندین دستگاه ریسندگی در حال کار هستند و انگار سه شیفت کار می کنند که امیدوارم علت آن ساعت روشن بودن دستگاه همین باشد و آن قدر سفارش داشته باشند که بیست و چهار ساعته کار کنند و چرخ صنعت شان بچرخد و ربطی به کنترل هزینه ها و کاهش فشار قبوض برق و غیره عامل تغییر شیفت کاری ناقص شان نباشد.

امروز یک نفر در توئیتر عکس مکالمه خود با شخصی دیگر را گذاشته بود و پرسیده بود چه کسی می تواند متوجه صحبت ها بشود؟ صحبت هایشان با زبان زرگری بود و آنقدر آن وسط ز اضافه کرده بودند که آدم ز دان ش پر می شد! چند جمله ای برای خودم ترجمه کردم و بیخیال مابقی شدم هر چه باشد حوصله و وقت تنگ است!

چندین و چند کار را در طول زمان شروع کرده ام و اکنون باید همه را جلو ببرم و این باید در کنار علاقه به آن کارها نیز باعث شده است قدر برنامه ریزی و تلاش برای اجرای برنامه ها در من تقویت شود که خود یک موهبت بزرگ است که امیدوارم تداوم داشته باشد. از کسب و کار گرفته تا پرداختن به علایق هنری طیف وسیعی که اغلب زندگی را شامل می شود.

قرار بر متن پیوسته نوشتن و  سانسور کردن نیست برای همین از هر دری سخنی در اینجا نوشتم و تفاوت چندانی بین کلماتی که به ذهنم آمدند قائل نشدم و همه را روی صفحه کلید ریختم تا تایپ شوند، شاید این هم نوعی عدالت برای افکار باشد. بالاخره ما گاهی ادعا می کنیم که عدالت جزو ارزش های والای اخلاقی هست پس باید تلاش کنیم که این عدالت را برقرار کنیم حتی برای افکاری که به ذهن مان می آیند.

شاید این متن را منتشر نکنم! ولی چرا؟ خب این کار خودش سانسور کردن حساب می شود. ولی خب چه چیزی از خواندن این متن عاید خوانندگان می شود که نیاز باشد آن را منتشر کنم؟ شاید بهتر باشد ابتدای متن بنویسم اینجا عایدی وجود ندارد می توانید ادامه ندهید شاید ادای دینی برای جلوگیری از اتلاف وقت دیگران کرده باشیم.